عروسی ....
به نام خدا ....
سلام برهمگی دوستان گلم مرسی از اینکه تمامی مطالب وبلاگم رو می خونید و دنبال می کنید. درضمن دیشب عروسی دعوت بودیم. فقط این رو بگم که عکس تقریبا زیاد گرفتم
و الان هم باید این عکس هارو غیرازاینکه توی وبلاگ خودم قرار می دهم توی 4تا وبلاگ دیگرنیز باید قرار بدهم . واما دیشب ما عروسی دعوت بودیم. صبح وقتی که از خواب بیدار
شدم هنوزصبحانه نیز نخورده بودم دست و صورتم رو که شستم با داداش امیرم سوار ماشین شدیم و رفتیم اول پارک پونه را ببینیم آخه شب قبلش داداش صادقم زنگ زد به
داداش محمدم وبهش گفت ناهار فردا برویم پارک پونه وداداش محمد هم قبول کردش و این شد که صبح من و داداش امیرم رفتیم پارک پونه را دیدیم و همون صبح زود هم
شلوغ بود و بعدش دوباره سوار ماشین شدیم من و داداش امیرم و رفتیم جای دوراهی طرقبه و شاندیز ومنتظر موندیم که داداش محمدم و زنداداش سمانه ام برسند ووقتی
رسیدن و سوار شدن سوار ماشین توی طرقبه یک جا ماشین رو پارک کردن و من و زنداداش سمانه ام توی ماشین موندیم و داداش امیرم و داداش محمدم پیاده شدن و رفتند
چهارتا بستنی و ماست و پنیر گرفتند و توی ماشین مشغول خوردن بستنی شدیم و مرور خاطرات قدیمی و بعداز اینکه بستنی رو خوردیم رفتیم یکم جلوتر و برنج پاکستانی
خریدیم و وقتی که رسیدیم خونمون داداش حسینم اومده بود خونمون و چند دقیقه ی بعدش رفت خونشون آخه جایی دعوت بودن برای ناهار ووقتی داداش حسینم رفتش طبق
معمول من و داداش امیرم توی یک گروه بودیم برای پانتومیم و داداش محمدم و زنداداش سمانه ام نیز توی یک گروه بودن و وتازگی ها نیز پانتومیم ببنده خیلی خوب شده و
خیلی خوب اجرا می کنم خیلی خوب منظورم این هستش که خیلی خیلی خوب اشک و خنده ی بقیه رو در میارم موقع اجرای پانتومیمم و درضمن چند روز قبل از عروسی من و
مامانم رفته بودیم طرقبه ودست بند و گردن بند و گوشواره برای خودم خریدیم و یک چیز دیگه ای نیز خریدیم که اسمش رو نمی دونم چی هست و لی برای موهست و الگو نیز
داشت برای بستن مو ولی هرکار کردیم نتوانستند زنداداش سمانه ام و مامانم با اون آرایشم کنند و بعد ازظهرش دوباره زنداداشم رفتند تو یک اینستاگرامی و یک کلیپی بود برای
بستند مدل مو که دوباره هم زنداداش سمانه ام و مامانم من رو ارایش کردن ولی باز هم نشد که نشد واین شد که من به این نتیجه رسیدم که اصلا با کش موم موهایم می
بندم و کلیپس می زنم و این شدکه همین کاررا نیز انجام دادم.پدربزرگم(بابای مامانم) بعداز فوت مادر بزرگم دوباره ازدواج کردن و بعداز اینکه پدربزرگم فوت کردند همسر دومشون
دوباره ازدواج کردن و دوتا بچه هم دارند یک پسر و دختر که دیشب عروسی دخترشون بود و از یک طرف دیگر هم نسبت فامیلی دوری داریم درواقع عروس دیشب می شود خواهر
زاده ی شوهر دختردایی مامانم و دیشب آیدا و پرنیا و بهاره وکیمیا و امیرمهدی رو دیدمو کیمیا به من گفت بیام از پرنیا و بهاره و آیدا عکس بگیرم و بگذارم توی وبلاگشون و
بنده نیز کار همیشگیم عکس گرفتند از بچه ها(فقط نوه های خاله و دایی ام) قبل از اینکه کیمیا هم بخواد به بنده بگوید که بیا از پرنیا و بهاره و آیدا عکس بگیر خودم می
خواستم عکس بگیرم ازشون و لی وقتی دیدم می خواهند برقصند توی عروسی من به پرنیا و بهاره و آیدا نگفتم که بیاید ازتون عکس بگیرم و این شد که کیمیا اومد به من
گفت و درضمن دیشب به مهدیه(دختردایی حسینم) گفتم که بیاد از من عکس بگیرد و2تا عکس هم گرفت. درضمن عروسی در باغ تالار اسطوره در جاده ی کلات برگزار شد و خیلی
خوش گذشت جای همگی شما دوستان خالی.
خودم