معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 28 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 36 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 20 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 11 روز سن داره

دنیای خاطراتم

شروع سال تحصیلی جدید مبارک 😊

1395/7/1 13:44
نویسنده : معصومه باروئی
420 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

به نام خدا ...

سلام به نام خدا ببخشید باچندروز غیبت طولانی اومدم که پست جدید بگذارم.عکس های این پستم مربوط میشود به روز جمعه 31شهریور ماه سال 1395 یک

روز قبل از باز شد مدارس ومنم همه ی خرید هایم را کرده بودم و مامانمم ازصبح به من می گفت که فرم مدرسه ام را تنم بکنم و عکس بگیرد ازمن ومنم

جمعه بعدازظهر آماده شدم و مامان گلم از بنده عکس گرفت اینقدر روز جمعه استرس داشتم که سال های قبل این چنین استرس نداشتم استرس دوستای

جدیدی که هنوز ندیدمشون و باهاشون هنوز آشنا نشدم و دوست هم نشدم استرس داشتم برای مدرسه ی جدیدم واز طرفی دیگر نیز ناراحت از اینکه جداشدم

از همکلاسی هایی که 4سال باهاشون توی یک مدرسه بودم از کلاس ششم تا دهم و اصلا دوست نداشتم صبح شنبه برسد و منم بروم به مدرسه و لی اون

دوروز با تمام سختی هاش گذشت . اما الن هم بگید و نگید یکم ناراحت هستم از اینکه رفتم توی این مدرسه ی جدیدم آخه جدایی از دوستای صمیم مثل

طاهره و میمنت و آرزو و قاطمه وشقایق که در این 4سال واقعا توی درسا کمکم می کردن و رفتم الان توی مدرسه ای که کمتر توی درسا به من کمک می کنند

و دوستی مثل فاطمه که واقعا ریاضیش عالی بود و حتی وقتی امتحان ریاضی داشتیم وواقعا وقت می گذاشت ومیومد با من ریاضی کار می کرد درصورتی که

خودش می توانست اصلا نیاد با من ریاضی کار بکندوالان که به این فکر می کنم حتی یکی از همکلاسی هام ریاضیش خوب نیست که سئوالی داشتم ازش

بپرسم واقعا داغون دارم میشم با این شرایط و لی اینم بگم که توی این مدرسه ی جدیدم دوستای گلی مثل میترا و مینا و سحر و نیلوفر و سارینا پیدا کردم و

از این لحاظ خوشحالم و اینکه یادش بخیردر این 4سال که در حدیدی پور بودم واقعا تمام بچه های کلاسمون وقتی می خواستیم کاری رو انجام بدیم مثلا

تقلب کنیم توی امتحان ها واقعا یک دست بودیم و می کردیم و هیچ کس هم به مدیر یا معلمامون نمی گفت ولی دراین مدرسه ی جدیدم که رفتم ومی

بینم که هیچ کس این جوری نیست دوست دارم برم مدرسه ای که توش 4 سال بودم از کلاس ششم تا نهم و این حسرت ها هم کاری رو درست نمی کنه الان

باید به فکر موفقیتم در این سه سال حساس باشم که آیندم با این سه سال درس خواندن رقم خواهد خورد و من ازالان به بعد تلاش می کنم که بهترین

دانش آموز باشم . انشاالله همه ی شما دوستان هم سن و سال خودم هم موفق و پیروز وسربلند باشید.

 

واما کیف و کفش و جامدادی و مدادرنگی و خودکار آبی و قرمز و سیاه و خودکار

های رنگی و مداد فشاری و سرکن و پا کن و .......

 


و عکسای خودم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 
 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

negar
29 مرداد 00 20:53
سلام عزیزم شما پیج اینستاتو میدی
معصومه باروئی
پاسخ
barouei.masoome