معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 11 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 3 سال و 3 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 27 روز سن داره

دنیای خاطراتم

سینما🎬

    به نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام خــــــــــــــــدا .... سلام به دوستای گلمون اومدم با یک پست جدید و چندتا عکس جدید از یک شب عالی دیگه که من و مامانم و داداش صادقم رفتیم سینمای ویلاژ تویست . داداش صادقم بعداز ظهر از سرکار اومد خونه و پیشنهاد داد که بریم سینما و گفتم باشه بریم و خلاصه فیلم هارو نگاه کردیم و فیلم قصر شیرین رو انتخاب کردیم و توراه طرقبه داداش صادقم پیش نهاد داد که بعداز سینما بریم پیتزا بخوریم توی رستوران پیتزا کنج که کنار رستوران تفتان هست و منم گفتم باشه و خلاصه فلیم هم ساعت 9 و نیم شروع می شد و اسم فیلم هم قصر شیرین با بازی حامد بهداد بود که دیدیم و فیلم قشنگی بود ، در کل اگه بخو...
3 مرداد 1398

یه دورهمی خانواده گی 😊😍❤️

    یک روز عالی 20 تیرماه 1398 که کل بچه ها و داماد ها و عروس ها و نوه ها و نتیجه ها ی پدر بزرگم(بابای مامانم) دور هم دیگه جمع شدیم و کلی خوش گذشت مخصوصا به نوه های خاله هام و دایی هام و البته جای داداش محمدم و زنداداش سمانم و حسین عزیز دل عمش(بچه ی داداش محمدم) خالی بود) آخه چون 5 روزی از به دنیا اومدن حسین میگذشت و زنداداش سمانمم چون سزارین کردن شرایطش رو نداشتن که بیان و انشاالله دورهمی بعدی که میافته توی شهریور ماه اون موقع انشاالله میتونند بیان و دیشب (1398/4/20) این دورهمی توی باغ محسن آقا پسردایی احمدم (بابای صالح و محمد و فاطمه) برگزار شد و توی باغشون استخر داشتن و مرداهم توی استخر کلی شنا کردن از جمله داداش صادقم و ...
21 تير 1398

نوه ی خوشگلمونم به دنیا اومد 😘❤️

خب انتظار به سر رسید و اولین نوه هم به خانوادمون اضافه شد و من برای اولین بار عمه شدم. حسین عزیزم متولد 15 تیر 98 خوش اومدی کوچولوی قشنگم و این دنیا رو با اومدنت قشنگ تر کردی...بوس بوس عمه ای ...حسین یک تکه از قلبم ..... ...
16 تير 1398
1000 21 12 ادامه مطلب

نعمت‌های واقعی زندگی ما❤️

    «نعمت‌های واقعی زندگی ما خود را به شکل درد، کمبود و ناامیدی نشان می دهند. ولی اگر صبور باشیم، به زودی این رنج‌ها و کمبود‌ها و ناامیدی‌ها برکت خود را به ما نشان خواهند داد.» جوزف ادیسون از همین جا شروع میشه داستان یک زندگی جدید     این عکس یعنی یه تولد ، یه هدیه آسمونی که قراره اتفاق بیفته . این یعنی شروع یک زندگی جدید         فدات بشه عمه ️ یک تکه از قلبمه ️ ️ بوس بوس عمه ای ️ ️ ️ ️ ️ و عکس لباسایی که برای عشقولی جان عمه ای گرفتیم ️ ️ فدات بشم دلبرک عمه ️ ️ ️ ️ ️ ️       &...
9 تير 1398

شهر بازی 😉😍

    ممکنه طول بکشه باکسی صمیمی بشی ولی وقتی دیدی اون آدم یه شخصه خاص و باارزشه پس به سادگی ازدستش نده پ ن:یک روز عالی با دوست عزیزم الهه و خانواده ی مهربونش و داداشم که رفتیم شهربازی ️                       ...
8 تير 1398

دیدن دبیرجانم ❤️

    به نــــــــــــــــــــــــــــــــام خـــــــــــــــدا... سلام به دوستان جان، دوباره اومدم با یک پست جدید امروز صبح ساعت 6 از خواب بیدار شدم و رفتم به سمت حدیدی پور آخه من و مینو و دوستش سمانه می خواستیم کمک دبیرجانم بکنیم ️ آخه شنیده بودم می خوان انتقالی بگیرن و از حدیدی پور برن ، و برن تو مشهد خلاصه وقتی رفتم مینو و دوستش سمانه تو حیاط بودن و منم رفتم تو حیاط در کنارشون نشستم و خلاصه از اداره آموزش و پرورش طرقبه اومده بودند و دبیرجانمم باهاشون رفتند بازدید ، خلاصه من و مینو و سمانه و نرگس خانم مونده بودیم مدرسه و خانم مقیمی و خانم صاحب جمعی هم رفتند بیرون و بعداز چند دقیقه اومدند و خلاصه د...
5 تير 1398

دیدن دبیرجانم ❤️

    بهشت کجاست؟!جواب این سوال سادست.به سادگیه آن که سر بچرخانم و چشمانم شما را ببیندبه سادگیه آن که گوش دهم و صدای نفسهای شما را بشنوم به سادگیه آن که بو بکشم و عطر شما را استشمام کنم آری بهشت همین جاست درست در کنار شما #تیرماه۹۸ #Kh_A ️                     ...
3 تير 1398

عیدتون مبارک🎆

    به نــــــــــــــــــــــــــام خـــــــــــــــــدا .... دوباره اومدم با یک پست جدید و چندتا عکس جدید از خودم امشب آخرین افطاری ماه رمضان 1398 بود و چون زنداداش فروزانمم از تربت حیدریه اومده بودند داداش امیرم پیشنهاد داد که بعد افطاری بریم بیرون و توماشین که نشسته بودیم مامانم پیشنهاد داد که بریم جای پارک خونه ی قبلیمون که طرفای سیدی و بلوار صبای مشهد هستش و خلاصه داداش امیرمم قبول کرد که بریم جای پارک خونه ی قبلیمون و توجاده ی طرقبه دوباره نظر داداش امیرم تغییر کرد چون شب عید فطره امکان داره جاده طرقبه شلوغ بشه و اگه شلوغ نبود میریم جای پارک خونه ی قبلیمون مگرنه بریم باغ وکیل آباد که از آخر رفتیم باغ وکیل آبا...
14 خرداد 1398

دیدن دبیر جانم ❤️

      1398/3/12 امتحان مدیریت خانواده داشتم و بعداز اتمام امتحانم راه افتادم به سمت حدیدی پور وقتی رسیدم بچه های نهم هنوز توی حیاط بودن و نرفته بودندسرجلسه ی امتحان...خلاصه بچه های نهم رفتندامتحانشون رو دادندومنم منتظر مینو موندم توحیاط مدرسه ومهسا ویکی از همکلاسی هاش ازتو سالن اومدند بیرون و رفتیم طبقه ی دوم مدرسه و منم از فرصت استفاده کردم وازسالن طبقه ی دوم مدرسه وازداخل کلاس ششمم وهفتمم وهشتمم عکس گرفتم و خلاصه مینوامتحانش روتموم کردوباهم رفتیم پایین توحیاط وتو سالن خانم صاحب جمعی رودیدمشون وباهاشون سلام وعلیک کردم و خلاصه مینو یک عکس از خودش و عارفه نشون داد ویک نامه برای دبیرجانم توبرگه نوشته و بودویک ...
12 خرداد 1398