معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 15 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 3 سال و 7 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه سن داره

دنیای خاطراتم

دیدن دبیر جانم ❤️

1398/3/12 13:58
نویسنده : معصومه باروئی
177 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

  1398/3/12 امتحان مدیریت خانواده داشتم و بعداز اتمام امتحانم راه افتادم به سمت حدیدی پوروقتی رسیدم بچه های نهم هنوز توی حیاط بودن و نرفته بودندسرجلسه ی

امتحان...خلاصه بچه های نهم رفتندامتحانشون رو دادندومنم منتظر مینو موندم توحیاط مدرسه ومهسا ویکی از همکلاسی هاش ازتو سالن اومدند بیرون و رفتیم طبقه ی دوم

مدرسه و منم از فرصت استفاده کردم وازسالن طبقه ی دوم مدرسه وازداخل کلاس ششمم وهفتمم وهشتمم عکس گرفتم و خلاصه مینوامتحانش روتموم کردوباهم رفتیم پایین

توحیاط وتو سالن خانم صاحب جمعی رودیدمشون وباهاشون سلام وعلیک کردم و خلاصه مینو یک عکس از خودش و عارفه نشون دادویک نامه برای دبیرجانم توبرگه

نوشته و بودویک پاکت قرمزرنگ هم درست کرده بود ونامه رودادبهم که بخونم وخلاصه دبیرجانم اومدند پایین و منم رفتم پیششون و بهشون گفتم میشه عکس بگیریم و چون

میخواستند برند بانک و کارداشتند گفتند هفته ی دیگه دوباره یک روز رو میان(آخرین روز)و بهم روزش روخبر میدن که اون روزبرم وباهاشون عکس بگیرم وبعدشم بغل

کردیم هم دیگرو وقتی هم به مینو گفتم که بغلشون کردم گفت خوش به حالت مارو که بغل نمیکنندخلاصه خانم صاحب جمعی هم چند باری به بچه های نهم گفتند که

برندخونه هاشون و مینو به خانم صاحب جمعی گفت: خانم ما به کارای مدرسه علاقه داریم و خانم صاحب جمع با لحن صحبتشون گفتند: بیخود میکنید که از کارای مدرسه

خوشتون میاد و من و مینو مردیم از خنده خلاصه بچه های نهم ازجمله عارفه ومینو نمره ی امتحان ریاضیشون رواز دبیرجانم پرسیدند ودبیرجانم هم گفتندکه عارفه 19 شده و

مینو هم 19 شده وگفتند نمره ی عارفه بدنبوده ولی باید 20 خالص میشد و گفتند از کلاس 29 نفره 16،17 نفر نمره ی ریاضیشون 20 و 19 شدند و بقیه 10 و 11 و گفتنداون 16 و 17

نفری که 20 و 19 شدندکسایی بودندکه پا به پای کلاس اومدندبالاوبقیه هم که 10 و 11 شدند میانگین نمره ی کلاستون رو آوردند پایین وخلاصه مینو هم نامه ای روکه برای

دبیرجانم نوشته بودرودادبه دبیرجان و اینکه دبیرجانم گفتند که از طرف اداره میخوان برن بازدید از مدرسه و فرمش هم اومده و خلاصه وقتی رفتیم عارفه کتابش روباز کردو نگاه

کرد که ببینه کدوم سوالارو اشتباه حل کرده و یکی از جوابارو بایدمینوشته حضرت موسی و نوشته حضرت ابراهیم و عارفه گفت واقعا تاریخ اسلام رو زیر سوال بردم


عاشقتم من آخه عارفه

 

زندگی باتو برایم بوی
ریحان میدهد
بی تو اما بوی ریحان، بوی زندان میدهد ️ #دبیر_جانم️ #Kh_A
#
math_teacher

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

پسندها (13)

نظرات (1)

千.𝓏千.𝓏
6 تیر 98 14:04
لطفا ما رو هم دنبال کنید . ممنونم معصومه جان .😘