خونه ی دایی حسینم ...
به نام خدا ... سلام دوستای گلم دوباره سال نورو به همتون تبریک عرض می کنم و اینکه اومدم دوباره با یک پست جدید وبا چندتا عکس جدید از خودم و ممنون از نظراتی که برام ثبت می کنید و اینکه می خوام از خاطره ای از 7فروردین و 8و9فروردین بگم. بگم و از خاطره ی دیروز که خونه بودیم.خاطره ی روز (1396/1/7): شب وقتی داداش صادقم از سرکار اومد خونه به داداش محمدم زنگ زدش وگفتش که فردا شب عروسی دوستش دعوت هستش یعنی 1396/1/8 داداش صادقم عروسی دوستش(همکارش) دعوت بود و قرار هم بودش که ما ساعت های 3 ظهر روز1396/1/8 ما بریم خونه ی داداش محمدم و اونجا بازی ایران و قطر رو نگاه کنیم و این شدش که برناممون عوض شد ونرفتیم آخه داداش صادقم عروسی دوستش...