عکس خودم قبل از رفتن به خانه ی دایی احمدم
به نام خدا .....
سلام دوستان گلم. دوباره اومدم با یک پست با عکس های خودم وسعیده ی نازم.داستان از اینجا شروع می شود روز دوشنبه 1395/3/3 خانه ی دایی مهدیم روزه داشتند(روز
امتحان ریاضی ام) و از مدرسه که آمدم اول عربی خواندم 5 تا درسش رو خوندم وبعدش ساعت های 4یا 4:30 بود که راه افتادیم از جای خانه یمان با داداش صادقم و مامانم و
بابایم و خودم ورفتیم خانه ی داداش محمدم و زنداداش سمانه ام و داداش صادقم نیز ازآنجا رفت مستقیم به سمت سالن فوتبال و وقتی از سالن فوتبال برگشت داداش صادقم
من و مامانم رو بابایم سوار ماشین شدیم و گوشی داداش صادقمم دستم بود تا جای خانه ی دایی مهدیم و توی گروه ریاضی مون هم بودم وداشتم چت می کردم با بچه ها و
دبیرجانم که عین فش فشه دیدم سریع رسیدیم و پیاده شدیم من و مامانم و گوشی داداش صادقم را دادم به خودش و من ومامان هم رفتیم خانه ی دایی احمدم و بعداز اذان
مغرب همه ی مهمان ها تک تک وارد شدن و ساعت های 10یا 11 این موقع ها بود که برگشتناپیاده برگشتیم تا بلوار مجلسی و اون طرف ها و بعدش توی راه هم زنداداش سمانه
ام از بنده سئوال کردند که توی تابستون چه کلاس هایی می خواهی بروی و بنده هم چندتاکلاس نام بردم کلاس نجوم و بازیگری و یک چیز دیگری هم نام بردم که الان متاسفانه
حضورذهن ندارم وداشتم می گفتم که داشتیم راه می رفتیم که داداش صادقم بوق زد و ما سوارماشین شدیم و تا جای خانه توی تلگرا م بوم و آن روز دوتا عکس سلفی با
سعیده گرفتم که از بست شیطونی کرد عکس ها بد شدند متاسفانه.
عکس خودم در خانه ی داداش محمدم