معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 24 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 3 سال و 16 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

دنیای خاطراتم

نوه ی خوشگلمونم به دنیا اومد 😘❤️

خب انتظار به سر رسید و اولین نوه هم به خانوادمون اضافه شد و من برای اولین بار عمه شدم. حسین عزیزم متولد 15 تیر 98 خوش اومدی کوچولوی قشنگم و این دنیا رو با اومدنت قشنگ تر کردی...بوس بوس عمه ای ...حسین یک تکه از قلبم ..... ...
16 تير 1398
1007 21 12 ادامه مطلب

نعمت‌های واقعی زندگی ما❤️

    «نعمت‌های واقعی زندگی ما خود را به شکل درد، کمبود و ناامیدی نشان می دهند. ولی اگر صبور باشیم، به زودی این رنج‌ها و کمبود‌ها و ناامیدی‌ها برکت خود را به ما نشان خواهند داد.» جوزف ادیسون از همین جا شروع میشه داستان یک زندگی جدید     این عکس یعنی یه تولد ، یه هدیه آسمونی که قراره اتفاق بیفته . این یعنی شروع یک زندگی جدید         فدات بشه عمه ️ یک تکه از قلبمه ️ ️ بوس بوس عمه ای ️ ️ ️ ️ ️ و عکس لباسایی که برای عشقولی جان عمه ای گرفتیم ️ ️ فدات بشم دلبرک عمه ️ ️ ️ ️ ️ ️       &...
9 تير 1398

شهر بازی 😉😍

    ممکنه طول بکشه باکسی صمیمی بشی ولی وقتی دیدی اون آدم یه شخصه خاص و باارزشه پس به سادگی ازدستش نده پ ن:یک روز عالی با دوست عزیزم الهه و خانواده ی مهربونش و داداشم که رفتیم شهربازی ️                       ...
8 تير 1398

دیدن دبیرجانم ❤️

    به نــــــــــــــــــــــــــــــــام خـــــــــــــــدا... سلام به دوستان جان، دوباره اومدم با یک پست جدید امروز صبح ساعت 6 از خواب بیدار شدم و رفتم به سمت حدیدی پور آخه من و مینو و دوستش سمانه می خواستیم کمک دبیرجانم بکنیم ️ آخه شنیده بودم می خوان انتقالی بگیرن و از حدیدی پور برن ، و برن تو مشهد خلاصه وقتی رفتم مینو و دوستش سمانه تو حیاط بودن و منم رفتم تو حیاط در کنارشون نشستم و خلاصه از اداره آموزش و پرورش طرقبه اومده بودند و دبیرجانمم باهاشون رفتند بازدید ، خلاصه من و مینو و سمانه و نرگس خانم مونده بودیم مدرسه و خانم مقیمی و خانم صاحب جمعی هم رفتند بیرون و بعداز چند دقیقه اومدند و خلاصه د...
5 تير 1398

دیدن دبیرجانم ❤️

    بهشت کجاست؟!جواب این سوال سادست.به سادگیه آن که سر بچرخانم و چشمانم شما را ببیندبه سادگیه آن که گوش دهم و صدای نفسهای شما را بشنوم به سادگیه آن که بو بکشم و عطر شما را استشمام کنم آری بهشت همین جاست درست در کنار شما #تیرماه۹۸ #Kh_A ️                     ...
3 تير 1398

عیدتون مبارک🎆

    به نــــــــــــــــــــــــــام خـــــــــــــــــدا .... دوباره اومدم با یک پست جدید و چندتا عکس جدید از خودم امشب آخرین افطاری ماه رمضان 1398 بود و چون زنداداش فروزانمم از تربت حیدریه اومده بودند داداش امیرم پیشنهاد داد که بعد افطاری بریم بیرون و توماشین که نشسته بودیم مامانم پیشنهاد داد که بریم جای پارک خونه ی قبلیمون که طرفای سیدی و بلوار صبای مشهد هستش و خلاصه داداش امیرمم قبول کرد که بریم جای پارک خونه ی قبلیمون و توجاده ی طرقبه دوباره نظر داداش امیرم تغییر کرد چون شب عید فطره امکان داره جاده طرقبه شلوغ بشه و اگه شلوغ نبود میریم جای پارک خونه ی قبلیمون مگرنه بریم باغ وکیل آباد که از آخر رفتیم باغ وکیل آبا...
14 خرداد 1398

دیدن دبیر جانم ❤️

      1398/3/12 امتحان مدیریت خانواده داشتم و بعداز اتمام امتحانم راه افتادم به سمت حدیدی پور وقتی رسیدم بچه های نهم هنوز توی حیاط بودن و نرفته بودندسرجلسه ی امتحان...خلاصه بچه های نهم رفتندامتحانشون رو دادندومنم منتظر مینو موندم توحیاط مدرسه ومهسا ویکی از همکلاسی هاش ازتو سالن اومدند بیرون و رفتیم طبقه ی دوم مدرسه و منم از فرصت استفاده کردم وازسالن طبقه ی دوم مدرسه وازداخل کلاس ششمم وهفتمم وهشتمم عکس گرفتم و خلاصه مینوامتحانش روتموم کردوباهم رفتیم پایین توحیاط وتو سالن خانم صاحب جمعی رودیدمشون وباهاشون سلام وعلیک کردم و خلاصه مینو یک عکس از خودش و عارفه نشون داد ویک نامه برای دبیرجانم توبرگه نوشته و بودویک ...
12 خرداد 1398

دیدن دبیرجانم ❤️

    امروز صبح ساعت 7 ازخواب بیدارشدم وتاساعت 10وربع درس خوندم و ساعت 10 و ربع آماده شدم ورفتم به سمت حدیدی پوروقتی که رسیدم فکرکردم بچه های نهم با دبیرجانم تو آزمایشگاه هست کلاسشون و تو سالن چند دقیقه ای منتظر بودم تااینکه مبینامن ودیدوبهم گفت کلاسمون تونماز خونه هستش و دبیرجان هم تو نمازخونه هستندو خلاصه رفت سرویس بهداشتی وبه من گفت وایستم و باهاش برم بالا(طبقه ی سوم مدرسه) ومنم منتظر موندم و خلاصه رفتیم تو نماز خونه و دبیرجانم رو دیدمشون و باهاشون سلام و احوال پرسی کردم و امروز هم دوباره من و کل بچه های نهم کلی خندیدیم طفلکی دبیرجانم چی میکشن از دست بچه های نهم البته سه نفراز بچه های هشتم ک...
4 خرداد 1398

دیدن دبیر جانم❤️

    26 اردیبهشت یک روز عالی که بچه های نهم با دبیر جانم کلاس ریاضی داشتندومنم دوباره رفتم حدیدی پوربرای دیدن دبیر جانم ️ ساعتای 9 و نیم رسیدم و رفتم سرکلاس دبیرجانم نشستم ️ وداشتند سئوالای ریاضی پایه ی نهم استان های مختلف مثل سیستان و بلوچستان و ایلام و ... رو حل میکردن، خلاصه یکی از سئوالارو عارفه اسکندریان اشتباه حل کردش و به دبیرجانم گفت هرچقدر اینو حل میکنم جواب آخرش اشتباه در میاد،دبیرجانم هم به عارفه اسکندریان گفتند: ازبس که حرف میزنی و تمرکز نداری برای حل سئوال و به جای اینکه روی سئوال تمرکز کنی هنگام حل سئوال با خودت حرف میزنی و بعداز اینکه دبیرجانم این حرف رو به عارفه اسکن...
26 ارديبهشت 1398

باغ وکیل آباد

    اردیبهشت را باید بوسید سرطاقچه گذاشت، وهی نگاهش کرد.... تاذوق از دل آدمی ️ سرریز بشود، تاجان به شوق بیاید و ذهن به رقص.... تا هوای خانه لطیف شود تا سبزی جهان بیشتر به چشم بیاید.. اردیبهشت راباید بوسید برای این همه زیبایی... #باغ_وکیل_آباد و یک پنجشنبه ی دیگه و یک روز خوب دیگه که داداش محمدم و زنداداش سمانه ام عین همیشه اومدند طرقبه خونه ی ما و برای افطاری رفتیم باغ وکیل آباد وقتی اومدند داداش محمدم گفت که به داداش صادقم زنگ بزنم و بهش بگم که میاد باغ وکیل آباد برای افطاری یا نه که داداش صادقم اول گفتش که نمیاد و بعدش گفت که میاد و از آخر نیومد و یک راست از سرکار رفت خونه و خلاصه ماهم بعداز ...
19 ارديبهشت 1398