دیدن دبیرجانم ❤️
پاییز و همین قشنگیاش...دیگه مثلا رنگ چشمات با برگای پاییز ست بشه و منو دعوت کنی به قدم زدن تو کوچه پس کوچه های چشمات و این میتونه اسکار بهترین بازی عاشقانه بهش تعلق بگیره...
و یک روز خوب دیگه و دیدن دبیرجانم و دوستای گلم فاطمه و الناز و عارفه رو دیدمشون دبیرجانم به من یک شکلات دادن(معمولا شکلا ت کم می خورند ولی
اون شکلاتی رو که به من دادند رو خیلی دوست دارند) ومن و الناز کلی دوتایی بغل کردیم هم دیگرو و کلی خندیدیم و کلی هم از تابستونی که گذشت
حرف زدیم و دوتایی دل تنگ بودیم و گفتیم چقدر زود تموم شد و اینکه الناز یک همکلاسی داره که اسمش معصومه است و صداش میکنه معی ومنم معی
صدا میکنه و اینکه وقتی از دبیرجانم اجازه گرفتم که برم توی کلاس هشتما بشینم گفتند که هرجا دوست داری برو و اینکه چند تا از شاگردای دیگه
ی دبیر جانم که توی انوری شاگرد دبیرجانم بودند و الان هم یازدهم بودند و توی مدرسه ی مصلی نژاد درس میخوندن از دبیرجانم پرسیدند که سال دیگه
حدیدی پور هستند یانه که دبیرجانم گفتند که نه سال دیگه حدیدی پور نیستم و خسته شدم و دیگه نمی کشم و شاید برم یک ناحیه ی دیگه و اون چند تا
شاگردای دیگه ی دبیرجانم از دبیرجانم پرسیدند که نمیاین ناحیه ی 6 و دبیرجانم گفتند که ناحیه ی 6 سابقه ی کاری زیاد میخواد ومن چون امسال 20 سال
میشه نمی تونم بیام ناحیه 6 و ناحیه ی 6 هم ظرفیت نداره و دبیر ریاضیاش هم زیادند و شاگردای دبیرجانم گفتند که ما دبیرمون رو می اندازیم توی یک
ناحیه ی دیگه و شما بیاین ناحیه ی 6
وتیکه کلام های امروز دبیرجانم :
#مای_گلی #جلبک #بی_سواد #اساتید
#Kh_A
#math_teacher