معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 9 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 3 سال و 1 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 25 روز سن داره

دنیای خاطراتم

پایان کلاس هشتم 😭😭😭

  بیقرارم... یه سال مونده تا روزی که باید از این مدرسه دل بکنم..جایی که 3 ساله نتونستم ازش دل بکنم..نتونستم فراموشش کنم..شاید الان برای این حرفا زود باشه اما بخوای و نخوای یک ترم از مدرسه ها گذشته و یک ترم دیگه وقت داریم تا اخرین تابستونی که میتونیم به بودن باهم دلمون قرص باشه ...چاره ای نیس باید ازش دلم بکنم اما هیچ وقت روزای خوبی که توی این مدرسه داشتم رو فراموش نمیکنم این روزا یه جوری خوبن که تمام دلخوری ها و دلتنگی ها و ناراحتی ها رو با خودشون میشورن و میبرن...از مدرسه که بگذریم میرسیم به دوستایی که 3 ساله پابه پای هم با جون و دل و مثل یک کوه پشت هم بودیم دوستایی که غمشون غممون بود و خوشحالیشون خوشحالیمون... دوستای...
22 خرداد 1394

عکس های اردوی نیشابور...

  به نام خدا...... سلام به همه ی دوستان گلم والبته از همه مهمتر یک خسته نباشید به معلم های خودم وبقیه ی معلم های دنیا بگویم که تا پایان سال تحصیلی مادانش آموزان را تحمل کردن و هیچی نگفتن .... راستی مارا از طرف مدرسه بردند نیشابور که داستانشم براتون می نویسم... داستان از این جا شروع می شود: مارا دریکی از روز های فروردین ماه یا اردیبهشت بود که بردنمون نیشابور ساعت هفت صبح از مدرسه راه افتادیم و وقتی به نیشابور رسیدیم اول رفتیم یک آرامگاهی و آنجا داخل آرامگاه دوتا عکس گرفتیم واز آنجا نیزبه طرف اردوگاه باغرود حرکت کردیم و آنجا چند تا عکس سلفی گ...
12 خرداد 1394

نوروز 1394

به نام خدا.... امسال سیزدهمین سالی بود که سال تحویل رو درکنار مامان و بابام هستم و زنده هستم و سایه ی مامان و بابام و داداشای گلمم برسرم هستش و خوشحالم که 13 ساله که سال نورو درکنار همدیگه جشن میگیرم و... امسال داداش محمدم و زنداداش سمانه ام دوروز قبل از سال تحویل راهی کربلای معلا شدن و 11 فروردین هم عروسیشون هست و میرند خونه ی خودشون و جاشون لحظه ی تحویل سال در کنار ما خالی بود ولی درعوضش سال تحویل رو درکربلای معلا بودند ومن و مامانمم یک روز قبل از سال نو بعداز ظهر البته سفره هفت سین رو چیندیم و بنده صبح ساعت های 2 سال تحویل بود و منم بیدار بودم و بعد خوابیدم ️ عید همگیتون مبارک دوستان گلم انشاالله که سال جدید سال خوب...
1 فروردين 1394