معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 4 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 29 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 20 روز سن داره

دنیای خاطراتم

نیمه شعبان مبارک🤩

1401/12/19 13:11
نویسنده : معصومه باروئی
97 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا....
سلام امروز اومدم با یه پست و خاطره ای از جشن نیمه ی شعبان امسال که با مامان رفتیم روستای آبا و اجدادیمون خیرآباد مهولات...
۱۴ اسفند صبح با مامان با اتوبوس حرکت کردیم سمته ترتب حیدریه و رفتیم خونه ی دایی هادیم بعد از ناهار من و مامان و زندایی و مرضیه(دختردایی هادی)(مامان امید و آیدا)  و اسماعیل آقا(شوهر مرضیه) (بابای امید و آیدا)  رفتیم سرخاک دایی هادیم به مناشبت شب های چراغ برات ...
خلاصه فرداش یعنی ۱۵ اسفند ماه خونه ی خواهرِ زنداییم هم روضه بود به مناسبت سالگر فوتِ دخترشون و هم مولودی به مناسبت نیمه ی شعبان خلاصه بعد از مجلس برگشتیم خونه ی دایی هادیم و بعداز ناهار با دخترخاله  و پسرخاله ی مامان حرکت کردیم سمته خیرآباد و قبلش هم رفتیم سر خاکه دایی هادیم... وقتی رسیدیم خیراباد هم اول رفتیم سرخاک ها و بعدش رفتیم خونه ی خاله زهرام(خونه ی خیرابادشون)  خلاصه شب رو خونه ی خاله زهرا بودیم
و فرداش یعنی روز ۱۶ اسفند صبح مامان و خاله زهرا و مرضیه(دخترخاله زهرام) رفتن هیئت برای درست کردن جوجه هایه شب چون شب تو مدرسه ی خیرآباد جشنه نیمه ی شعبان برگزار میشد خلاصه منم بعداز اینکه صبحانه خوردم رفتم هیئت..  و خاله نجمه هم  بعداز ظهر اومدن  خیرآباد و به من زنگ زدن که با مامان بریم خونشون و از اونجا با خاله نجمه و مامان رفتیم باغِ خاله و سبزی جمع کردیم و بعد از اینکه سبزی جمع کردیم رفتیم خونه و آماده شدیم و رفتیم مدرسه برای برگزاری جشنه نیمه ی شعبان که عالی برگزار شد🥺😍👌 حتی از صدا و سیمای خراسان رضوی اومدن و از جشنه نیمه ی شعبانِ خیرآباد مستند گرفتند و روز ۱۸ اسفند شب ساعت ۷ از شبکه ی خراسان رضوی پخش شد مستندش😍

حیاط باصفای خونه ی دایی هادی😍مثل ندارد باغِ امیدش😍👌

باغ خاله نجمه 😍

باغ خاله نجمه

آش رشته😍

پسندها (8)

نظرات (0)