معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 12 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 3 سال و 4 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 28 روز سن داره

دنیای خاطراتم

سینما😍

1398/9/26 9:21
نویسنده : معصومه باروئی
181 بازدید
اشتراک گذاری

به نام‌ خدا ....
امروز ۲۶ آذر ماه ۹۸ و از چند هفته ی پیش بادوستای عزیزم طاهره و فاطمه و آرزو قرارگذاشتیم بریم سینما و دیروز که داشتم از دانشگاه میومدم به سمت خونه دیدم توی گروه تلگرامی ای که من و فاطمه و آرزو و طاهره توش هستیم طاهره گفت فردا (امروز) بریم سینما و منم چون از قبلش قرارگذاشته بودم برم خونه ی دوستم الهه کاشف تو گروه به طاهره گفتم تاساعت ۸ شب خبر میدم، خلاصه شب هم که رسیدم خونه مجیدآقا(پسردایی هادیم) و خانمشون زهره خانم(دخترخاله نجمم)(عروس دایی هادیم) وآقا مجتبی(پسرخاله نجمم) و عمه فاطمه ی زهره خانم و آقامجتبی(خواهر شوهرخالم) و ستاره و سحر و امیرحسین اومدن خونمون و اینم بگم که مجیدآقا خونشون تا پریسال بیرجند بود و پارسال خونشون رو آوردن تربت حیدریه و از همین شنبه ای که گذشت خونشون رو آوردن مشهد خلاصه منم به طاهره خبردادم که میام سینما وفقط فاطمه نتونست بیاد و منم همون شب بلیط سینما رو گرفتم و رفتیم سینمای ویلاژ توریست و فیلم چشم و گوش بسته رو دیدیم و بعداز سینماهم رفتم به سمت خونه ی الهه کاشف
معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود و در میان دل اقامت دارد ؛ شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید و چگونه آغاز می شود
اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد همیشه موهبتی خاص می بخشد و شما متوجه می شوید که دوستی ارزشمندترین نعمت خداوند است !

#سینما_ویلاژ_توریست
#چشم_و_گوش_بسته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)