برگشت از تربت😍
به نــــــــــــــــــــــــــــــــــــام خــــــــــدا ....
سلام به دوستای عزیزم یک روز عالی 17 مهر ماه صبح ساعت 8 کلاس داشتم تو دانشگاه تا بعداز ظهر ساعت 4:30 دقیقه و بعدشم رفتم تا جای دوراهی طرقبه و شاندیز و داداش
امیرمم ماشین داداش صادقم رو گرفت و اومد جای دوراهی دنبالم ورفتیم خونمون وبا مامانم راه افتادیم به سمت تربت حیدریه، وقتی رسیدیم تربت رفتیم خونه ی خاله نجمم آخه
باقرآقا(شوهر خاله نجمم)(آقاجون امیرحسین و ستاره و سحر و امیرعلی و امیرمهدی و پریناز) عمل دیسک کمر انجام داده بودن، خلاصه وقتی رسیدیم آقا مجتبی(پسرخاله نجمم)
وهمسرشون صدیقه خانم و امیرعلی و امیرمهدی بودن و زهره خانم(دخترخاله نجمم) و شوهرشون مجیدآقا(پسردایی هادیم) و ستاره امیرحسین بودند و سحر رفته بود کاردرمانی و
بعداز چنددقیقه داداش امیرم رفت خونه ی مادر خانمش و من و مامانم شب رو خونه ی خاله نجمم موندیم و امیرحسین و ستاره و امیرعلی و امیرمهدی چون من اونجا بودم
میخواستند بمونند و آقا مجتبی و صدیقه خانم نگذاشتند که امیرعلی و امیرمهدی شب رو اونجا بمونند و امیرمهدی هم جیغ و گریه میکرد چون میخواست بمونه 😭😔 و ستاره و
امیرحسین هم موندن شب رو فردا صبحش یعنی: 18 مهر صبح ساعت 8:30 دقیقه اومد دنبال من و مامانم رفتیم جای خونه ی مادرخانمش دنبال زنداداش فروزانم و رفتیم مسجد و
هفتم پدر باجناق داداش امیرم بود و بعداز تموم شدن مسجد رفتیم سرخاک پدر زنداداش فروزانم و خواهرزنداداش فروزانم و پدر باجناق داداش امیرم و بعدش رفتیم خونه ی مادر
خانم داداش امیرم و ساعتای 1 هم برای ناهار رفتیم تالار پارمیس تربت حیدریه و بعداز ناهار حرکت کردیم به سمت مشهد و رفتیم امیریه مشهد خونه ی داداش امیرم و مامان
زنداداش فروزانم رفت خونه ی خواهر زنداداش فروزانم و من و داداش امیرم و زنداداش فروزانم و مامانم رفتیم خونه ی داداش محمدم برای دیدن حسین کوچولومون (عشقولی عمش)
❤️و درآخر هم داداش امیرم زنداداش فروزانم رو رسوند جای خونشون و من و مامانم رو رسوند خونه و خودش برگشت خونه ی خودش و انشاالله 9 آبان عروسی داداش امیرم و
زنداداش فروزانم هستش
سه چیزه که آدم هیچ وقت از دیدنش سیرنمیشه... جاده... دریا... آسمون....الهی جاده ی زندگیت هموار آسمون چشمات صاف و دریای دلت همیشه آروم و زلال باشه، تا هیچ وقت از دنیا خسته نشی....