معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 5 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 21 روز سن داره

دنیای خاطراتم

روضه ی امسال 😍

1393/11/3 14:18
نویسنده : معصومه باروئی
410 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام سلام سلام هزارتا سلام به تمامی دوستای گلم  و مادرای گل و عموپورنگ عزیز وهمکلاسی های گلم وازهمه مهم تر به یکی از معلم های گلم که بهتون گفتم به دون اون دق

میکنم کل سه ماه تعطیلی رو عکسشو گذاشته بودم توی صفحه ی کامپیوتر و روی صورتش زوم میکردم وآهنگ غمگین گوش می دادم وبه صورتش که نگاه می کردم چهرش به

من آرامش میداد اما الان هم وقتی موقع بازی کردنم میشه وقتی عکسشو گذاشتم روی صفحه ی کامپیوترمون وسریع عکس صفحه ی کامپیوترمون رو عوض میکنم چون

احساس میکنم روبه روم ایستاده وداره نگام میکنه اینقدر عاشق این معلم گلم شدم که حتا پارسال دعا میکردم زودتر زنگ های ریاضی بیادو ببینمش تا پارسال معلم هایی روکه

دوستشون نداشتم رو دعا میکدم که تصادف کنند که این دعارو اصلا برای دبیرجانم نکردم برعکس هرجا میرفتم به یاد دبیرجانم بودم حتی  امسال حاظرهستم دبیرجانم کلا زنگ

تمام معلم هارو بگیره وبیاد داخل کلاسمون وباهامون ریاضی کارکند  دبیرجانم شا یددرآینده من یک آدم بدبخت و........بشوم اما به بعضی ازاین حرفاتون که فکر میکنم گریم

درمی آید .درضمن جمعه مهمان داشتیم .مهمانانمان محسن آقاپسرداییم وخانمش وبچه هاشون سعیده ومامان و باباش و زندایی مامان سعیده که زندایی محسن آقا هم

میشوند ومسعودآقا وخانمش وبچشون ومامان زنداداش سمانه وبابای زنداداش سمانه و واهرزنداداش سمانه ودایی زنداداش سمانه ودایی حسین و زندایی ومهدیه وداداش

مهدیم و بچش علی و دایی مهدیم با زنداییم وعروس گلشون مهدسه خانم وشوهرشون که میشه پسر دایی مهدیم اومده بودند خونمون بعدازچنددقیقه سعیده را دیدم که وقتی

سمانه رادید از سمانه پرسید شکولات آعوردی؟ یعنی شکلات آورده ای ؟ بعدسمانه به سعیده گفت برو پیش معصومه بهت شکلات بده تااومد پیش من سریع بغلش کردم

وبردمش پیش زهرا خواهر زنداداش سمانه که ببینتش وموقع روزه خواندن بود که دایی مهدی روزه خواندن وبعد وقتی که نوبت به محسن آقا رسید سریع موبایلمو آوردم تا

صدای محسن آقا را ضبت کنم وای که چه قدر این پسردایی من قشنگ نوحه میخونه نمیدونید میخوام پرواز کنم و بالدر بیارم اینقدر قشنگ میخونه فقط واقعا چی بگم به خودم

حواسم نبود دستم به یک دکمه ای خوردوحذف شد که واقعا ناراحت  شدم از این کارم

وچند تا عکس از بنده قبل از اینکه مهمان ها بیایند که این عکس های خوشگل را زنداداش سمانه ام از بنده گرفته است.......

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

پسندها (6)

نظرات (0)