معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 9 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 3 سال و 1 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 25 روز سن داره

دنیای خاطراتم

دیدن دبیر جانم ❤️

1398/1/17 19:57
نویسنده : معصومه باروئی
179 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

یک روز وقتی با همکلاسی هام نمیریم مدرسهمنم ساعتای 11 رفتم حدیدی پور به دیدن دبیرجانم و تا ساعت 1 توی سالن و توی حیاط بودم و صبرکردم تا

زنگ آخرشون که به صدا در اومد و دبیرجانم که اومدن پایین باهاشون سلام و احوال پرسی کردم و بغلشون کردم و از من پرسیدند مسافرت کجا رفتی ؟ منم

گفتم تربت حیدریه رفتم، دبیرجانم هم گفتند اولای عید یعنی تا 4 و 5 فروردین تربت حیدریه بودند پ ن: شوهر دبیرجانم اهل تربت حیدریه هستند و کارمند

بانک کشاورزی توی بلوار سجاد هستند ومنم به دبیرجانم گفتم که 10 فروردین تا 15 فروردین تربت حیدریه بودم و دوباره دبیرجانم میخواستند من و

برسونند و البته منم تا جای فرهنگ 2 دویدم تا اینکه رسیدم به اتوبوسس و با اتوبوس راه افتادم به سمت خونه ی داداش محمدم و موقعی که داشتم

سوار اتوبوس میشدم دیدم که دبیر جانم با ماشینشون از فرهنگ 4 اومدند بیرون


#دبیر_جانم
#Kh_A
#math_teacher

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

پسندها (10)

نظرات (0)