دیدن دبیرجانم ❤️
بنام دو گل بهشت
یکی عشق
و دیگری سرنوشت...
به قلم گفتم بنویس
هرچه دلش خواست
ما را خاک پای دوست
و دوست را تاج سرما نوشت
️تقدیم به دوستان جان
یک روز بین التعطیلی صبح رفتم مدرسه ، ازکل دانش آموزای مدرسه، 12 نفر اومدیم مدرسه بقیه زنگ زدن و خانواده هاشون اومدن دنبالشون و من به داداشام
زنگ زدم و داداشام نتونستن بیان و درآخر به داداش صادقم گفتم زنگ بزنه به آژانس و آژانس اومد دنبالم و اومدم خونه ساعتای 20 دقیقه به 1 رفتم حدیدی
پور، اولین نفری
که از سالن اومد تو حیاط ستایش بود و کلی لغل کردیم همدیگه رو و بعد ستایش رفت تو سالن و مهسا رو آوردش تو حیاط و با مهسا کلی همدیگررو بغل
کردیم ، و بعد من و مهسا رفتیم توسالن جای خانم مقیمی و دبیرجانم هم بالا بودن و بعدش هم الناز و فاطمه و فرحناز و عارفه رو دیدمشون و بعدهم
دبیرجانم اومدن
و بهشون سلام کردم و دبیرجانم هم سلام کردن و رفتند توی دفتر و کارداشتند، چند دقیقه ی بعدش دبیرجانم و خانم مقیمی و خانم امیری اومدند بیرون از
دفتر و دبیرجانم بغلم کردند و منم بغلشون کردم و دبیرجانم به خانم مقیمی گفتند که : باروئی توی مسابقه ی وبلاگ نویسی ناحیه 6 رتبه ی اول آورده و
دبیرجانم و خانم مقیمی و خانم امیری به من تبریک گفتند️️️، دبیر جانم گفتند دفعه ی بعدی شیرینی رتبه ی اول شدنم رو بیارم. برگشتنا هم
من و
مینو و مهسا با همدیگه برگشتیم و من و مینو تا جای فرهنگ 4 دویدیم و مهسا هم آروم میومد و باز من و مهسا آروم راه میرفتیم و مینو تو وسط خیابون
جلوتر از ماشین دبیرجانم میدوید
#دبیر_جانم
#Kh_A
#math_teacher