معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 37 سال و 14 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 8 ماه سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 3 سال و 6 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 3 سال و 30 روز سن داره

دنیای خاطراتم

دیدن دبیرجانم ❤️

1397/11/21 16:26
نویسنده : معصومه باروئی
182 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

بنام دو گل بهشت
یکی عشق
و دیگری سرنوشت...
به قلم گفتم بنویس
هرچه دلش خواست
ما را خاک پای دوست
و دوست را تاج سرما نوشت
️تقدیم به دوستان جان


یک روز بین التعطیلی صبح رفتم مدرسه ، ازکل دانش آموزای مدرسه، 12 نفر اومدیم مدرسه بقیه زنگ زدن و خانواده هاشون اومدن دنبالشون و من به داداشام

زنگ زدم و داداشام نتونستن بیان و درآخر به داداش صادقم گفتم زنگ بزنه به آژانس و آژانس اومد دنبالم و اومدم خونه ساعتای 20 دقیقه به 1 رفتم حدیدی

پور، اولین نفری


که از سالن اومد تو حیاط ستایش بود و کلی لغل کردیم همدیگه رو و بعد ستایش رفت تو سالن و مهسا رو آوردش تو حیاط و با مهسا کلی همدیگررو بغل

کردیم ، و بعد من و مهسا رفتیم توسالن جای خانم مقیمی و دبیرجانم هم بالا بودن و بعدش هم الناز و فاطمه و فرحناز و عارفه رو دیدمشون و بعدهم

دبیرجانم اومدن


و بهشون سلام کردم و دبیرجانم هم سلام کردن و رفتند توی دفتر و کارداشتند، چند دقیقه ی بعدش دبیرجانم و خانم مقیمی و خانم امیری اومدند بیرون از

دفتر و دبیرجانم بغلم کردند و منم بغلشون کردم و دبیرجانم به خانم مقیمی گفتند که : باروئی توی مسابقه ی وبلاگ نویسی ناحیه 6 رتبه ی اول آورده و

دبیرجانم و خانم مقیمی و خانم امیری به من تبریک گفتند️، دبیر جانم گفتند دفعه ی بعدی شیرینی رتبه ی اول شدنم رو بیارم. برگشتنا هم

من و


مینو و مهسا با همدیگه برگشتیم و من و مینو تا جای فرهنگ 4 دویدیم و مهسا هم آروم میومد و باز من و مهسا آروم راه میرفتیم و مینو تو وسط خیابون

جلوتر از ماشین دبیرجانم میدوید

 

#دبیر_جانم
#Kh_A
#math_teacher



 

 

 

 

 

 

 

 
پسندها (9)

نظرات (0)