دنیای خاطراتم

یک سال دیگه هم از عمر من گذشت... سالی پر از خاطره،شکست و موفقیت مهم نیس که چقدر اشتباه داشتم مهم اینه که چقدر تونستم درس بگیرم و تجربه کسب کنم ... خیلی از ماها به مرحله ای از زندگی می‌رسیم که توان ادامه دادن رو در خودمون نمی‌بینیم...ولی به مرور زمان بلند میشیم و به زندگی ادامه میدیم ،شاید هیچ وقت آدم سابق نشیم ،ولی زنده میمونیم و زندگی میکنیم پس بیایم از باقیمانده عمرمون به خوبی استفاده کنیم ... شاد باشیم ،گرچه الکی ولی بخندیم و عشق بورزیم... و یادمون باشه که هیچ کس غیر از خودمون نمیتونه کمکمون کنه و برترین حامی خودمونیم ...

از روزی که یادم میاد از همه چی گذشتم،محدودیت ها،آدم ها، خیلی تلاش کردم ؛برای بهتر بودن،بهتر شدن،اصلا بهتر زندگی کردن ...برای رسیدن به آرزوهایی که فکر میکردم (یا میکنم) محاله! آدم های خوب زیادی رو شناختم،آدم های خوب زیادی رو دوست داشتم؛ زندگی رو ساده گرفتم،دلخوشی های کوچک برای خودم درست کردم از روزی که یادم میاد خوشبخت بودم بخاطر حضور آدمهایی که تو روزای بد و خوبم کنارم بودن و باعث شدن کنارشون حالم خوب باشه... #تولدم_مبارک😊   ...

کیک تولد خیلی شیرینه اماشیرین ترین بخش تولد داشتن برادری مثل توست تولدت مبارک ...

رسیدیم به نیمه زمستان از امسال فقط بهمن و اسفند مانده و خاطرات خوب و بد و اتفاقات غیر منتظره حالا هرچقدر هم که روی کلمه خاطره و فاجعه تاکید کنیم نه لحظه ها برمی گردند نه رفته ها ... برای این دوماه باقیمانده از سال یک آینه پیشنهاد میکنم و اینبار یک نگاه دقیق تر به آن... و یک سوال که شاید بد نباشد از آدم درون آینه بپرسیم:سهم من در آنچه گذشت چقدر بود ...؟ در دفترچه روزانه ام می نویسم : از امسال کمتر از دوماه مانده،از عمر چند صباح ...؟ و به آن لحظه که قرار به تغییر خود است چند روز ...؟ ...

یلدا مجالی است برای تکرار هر آنچه روزگاری، سرمشق خوبی هایمان بوده اند و امروز بر روی طاقچه عادت هایمان غبار می گیرند و فراموش می‌شوند برای عزیزانی که تصویر و صدایشان در پس مشغله های زندگی رنگ باخته اند مجالی است برا نشستن لبخند بر لبان کودکان در آغوش پر مهر بزرگترها یلدا مجالی است مجالی برای من مجالی برای تو تا همگی، لحظه های شیرین با هم بودن را تجربه کنیم ...

چه پاییزی، چه احساسی، چجوری میتپه قلبم زمستون میرسه از راه و من عاشق تر از قبلم یلداتون مبارک   ...

انگار همین دیروز بود آخرین روزای شهریور رو میگم منتظر پاییز بودیم و دیشب همون پاییزی که منتظرش بودیم نفس آخر رو کشید و تموم.... همه عمرمون همینه زودتر از اونی که فکرشو کنیم میگذره و ما نمیتونیم زمان رو متوقف کنیم تنها کاری که ازمون بر میاد اینه که از لحظه لحظه ی روزای  باهم بودنمون خاطره ی قشنگ بسازیم و گاهی ثبتش کنیم.... همین بماند به یادگار از یلدای ۱۴۰۰ #به_وقت_۳۰_آذر ...

سرمای زمستون رو که با دو تا ژاکت و دستکش و شالگردن ، میشه تحمل کرد ... مهم اینه دلامون گرم باشه الهی همیشه دلتون گرم باشه   ...

من اینجا درست وسط پاییز ایستاده ام و دارم برگ به برگ دوباره عاشقت می شوم #به_وقت_۱۱_آذر ...