تاسوعا و عاشورا 1397
به نـــــــــــــــــــــــام خـــــــــدا ...
سلام به دوستای گلم بنده دوباره اومدم با یک پست جدید و یک عالمه عکس از تاسوعا و عاشورا
امسال و طبق هرسال من و مامانم برای تاسوعا و عاشورا رفتیم به خیرآباد(روستای
خیرآباد_مهولات) روستایی که بعد از تربت هستش و قبل از گناباد هستش
و اینکه از روز حرکتمون بگم که روز : 1397/6/27 بعد از اینکه ناهار خوردیم من و داداش امیرم و
مامانم به سمت خیرآباد حرکت کردیم و بعداز ظهر تقریبا ساعت های 5 رسیدیم خیرآباد و رفتیم
خونه ی خاله نجمم ، وقتی رفتیم خونه ی خاله نجمم آقامجتبی(پسرخاله نجمم) وامیرمهدی(پسر
آقامجتبی) بودند و من و مامانم تا ساک و کیفامون رو گذاشتیم میخواستیم بریم مسجد که داداش
امیرمم گفت منم میام مسجد و از مسجد میرم تربت(خونه ی مادر خانمش) و آقا مجتبی و
امیرمهدی هم میخواستند برند مسجد(مسجد 14 معصومه ، مسجد روبه روی خانه ی پدر بزرگم) و
بعد من و امیر و مامان و آقا مجتبی و امیرمهدی با ماشین امیررفتیم به سمت مسجد و من و
مامانم رفتم خونه ی دایی حسینم و دایی هادیم و امیرهم رفت مسجد و بعداز اینکه مراسم توی
مسجد تموم شد امیر با خاله نجمه و بقیه خدا حافظی کرد و رفت به سمت تربت حیدریه(خونه ی
مادر خانمش) و همون لحظه محسن آقا(پسردایی احمد آقام ) از میکروفون مسجد اعلام کردند که
فردا صبح (صبح روز تاسوعا) در مسجد جامع ساعت 6 تشعیع یک شهید گمنام هست و زیارت
عاشورا هم هستش ، و اون شب رو من و مامانم رفتیم خونه ی خاله نجمه ام خوابیدیم ومنم با
خودم فکر میکردم که بخوابم یا برم برای تشعیع شهید گمنام که از آخر رفتم و فردا صبح ساعت 6
من و مامانم و صدیقه خانم(خانم آقامجتبی)(مامان امیرعلی و امیرمهدی) و خاله نجمه و باقر آقا
رفتیم مسجد جامع خیرآباد و زیارت عاشورا رو محسن آقا(پسردایی احمدم خوندند وبعداز اینکه
مراسم تشعیع تموم شد ومن و مامانم رفتیم خونه ی دایی حسینم و من و کیمیا هوس کردیم یک
دوری بزنیم توی خیابون و پرنیا(خواهر کیمیا ) و بهاره(دخترعموی کیمیا و پرنیا)(خواهر امین) و
آیدا(دخترعمه ی بهاره و امین و کیمیا و پرنیا) هم با ما اومدند و از یک طرف هم آیدا یکم پاش درد
میکرد ، یکم راه رفتیم که دیدیم چند تا شتر دارند میان من و کیمیا و پرنیا و بهاره و آیدا از ترس مرده
بودیم و من و کیمیا در عین حال در مورد شتر ها هم حرف میزدیم و کیمیا هم در مورد خاطره ای که
با یک شتر توی مسافرتشون بود رو داشت برام تعریف میکرد و میخندیدیم و دیدیم که شتر هارو
دارند میبرند داخل کوچه ای که کنار مسجد 14 معصوم هست و من و کیمیا و بهاره و پرنیا و آیدا هم
گفتیم بریم ببینیم شتر هارو و رفتیم داخل کوچه و بهاره و پرنیا و آیدا تا نزدیک شتر رفته بودند و من
و کیمیا هم داشتیم حرف میزدیم و اینقدر آروم راه رفتیم که هنوز اول کوچه بودیم و دیدیم که اون
هایی که روی شتر ها نشستند دارند بر می گردونند به اول کوچه و من و کیمیا بدو بدو اومدیم توی
پیاده روی جلوی مسجد وایستادیم و بهاره هم با من و کیمیا وایستاده بود و پرنیا و آیدا از ترس رفتند
توی خونه و در عین حال محسن اقا (پسردایی احمدم که شهید شدند) و زندایی احمدم رو
دیدمشون که از خونه ی خاله مامانم اومدند بیرون و بعدمحسن آقا رفتند خونه ی دایی هادیم و من
و بهاره و کیمیا هم توی پیاده رو جلوی مسجد وایستاده بودیم و حرف میزدیم و چند تا عکس هم
گرفتیم و دوباره ساعت های 11 من و بهاره و فاطمه (دخترخاله ی مامان بهاره)دخترخاله ی مهدیه
(دختردایی حسینم) رفتیم مسجد جامع توی مراسم هم هم دسته میاد و هم سینه زنی هست و
هم یک نمایش کوچکی هستش و من و بهاره و فاطمه رفتیم طبقه ی بالا مسجد و بهاره و فاطمه
نشستند و اینقدر شلوغ بود که دیگه جایی برای نشستند نبود و از یک طرفی هم اینقدر گرم بود که
همه داشتند خودشون رو باد میزدند و اینکه من و بهاره و فاطمه هم با هم دیگه برگشتیم
و بهاره هم اینقدر که گرم بودش حالش یکم بد شده بود
خودم
خودم و بهاره(خواهرامین)(نوه ی دایی هادیم)(دخترعموی کیمیا و پرنیا)و کیمیا (خواهر پرنیا)(نوه ی دایی هادیم)(دخترعموی بهاره و امین)
و اما بعداز ظهر هم و من و بهاره و پرنیا زود تر رفتیم مسجد که جا بگیریم برای اینکه بعداز ظهر هم توی مسجد هم دسته میاد و هم باز هم سینه زنی هست و هم نمایش حضرت علی اصغر(ع) هست و اینکه قبل از شروع مراسم من و بهاره و پرنیا و زهرا و یگانه چند تا عکس گرفتیم
️
سه تا در روبه رو از سمت راست: در خونه ی دایی مهدیم و در خونه ی دایی حسینم و در خونه ی دایی هادیم
و دوباره خودم
زهرا(خواهر فاطمه)(نوه دایی مهدیم)(دختر عموی ریحانه و یگانه و محمدحسین)و یگانه(خواهر ریحانه و محمدحسین)(نوه ی دایی مهدیم)
و از شب روز تاسوعا بگم که بعد از اینکه دست ها رفتند و بعداز اینکه رفتیم شام خوردیم من و
مهدیه و بهاره و پرنیا و فاطمه(دخترخاله ی مهدیه)(دخترخاله ی مامان بهاره و امین) سریع رفتیم
مسحد 14 معصوم برای ادامه مراسم سینه زنی و سخنرانی دایی مهدیم و یا بقیه ی روحانی های
روستا و اومدن دسته به مسجد و دوباره یکم سینه زنی و رفتن به خونه ی دایی هادیم .
بعداز اینکه شام خوردیم من و مهدیه و بهاره پرنیا رفتیم مسجد و حدود ساعت های 20:30 دقیقه
ی شب مراسم توی مسجد شروع شد و تا ساعت های 12 تموم شدش و مهدیه و بهاره و پرنیا و
فاطمه زود رفتند و مهدیه هم چون خوابش میومد رفت و فقط من مونده بودم و البته مامانمم اومده
بود توی مسجد ولی طبقه ی پایین مسجد بود و تا پسرداییم خوندن من شروع کردم به فیلم برداری
کردن البته چون چراغ مسجد رو خاموش کردند نوری نیافتاده و تاریکی هستش و صدا هست و
صدای محسن آقا رو هم ظبط کردم و اینکه بعداز تمام شدن مراسم سینه زنی و اومدن دسته به
مسجد تعدادی از جوان های روستای به محسن آقا گفته بودند که چون امشب اخرین شب تاسوعا
هستش و فردا هم روز عاشورا هست و معلوم نیست که سال دیگه زنده باشیم یانه یک زیارت
عاشورا شما بخونید و محسن اقا (پسرداییم) هم وایستادند با جوان ها و زیارت عاشورا خوندند و
من و فاطمه (دخترخاله زهرام) و فائزه(دختردایی هادیم) (عمه ی بهاره و امین) و بهاره و مامانم و
تعدادی از خانم ها وایستادیم توی مسجد و زیارت عاشورا رو گوش دادیم و بعداز اینکه زیارت عاشورا
هم تموم شد من و مامانم رفتیم خونه ی دایی هادیم و توی حیاط خونشون خوابیدیم و فردا صبح
هم من و مامانم و زن دایی هادیم و زن دایی حسینم رفتیم تا سرخاک ها و من رفتم خونه ی خاله
زهرام آخه اهل بیت رو از اونجا بوردن به میدون شبه روستا وبعدش هم مامانم اومد خونه ی خاله
زهرام و کلی دعوا شده بود بین اقایون توی خونه ی خاله زهرام و بعداز اینکه اهل بیت رو هم
بردند من رفتم خونه ی خاله نجمم و مامانمم از همون صبح تا بعدازظهر توی شبه بود و منم
باعروس خاله نجمم تا میدون شبه میرفتیم و شبه نگاه میکردیم و باز برمیگشتیم خونه ی خاله
نجمم و شب هم توی حسینیه ی توی روستا شام آبگوشت بود و این شام رو دایی هام و خاله
زهرام برادر شوهرای خاله زهرام درست کرده بودند و کلا من از آبگوشت خیرآباد خیلی خوشم میاد
و اینکه اونجا شنیدم که مستند عاشورا در خیرآباد که این مستند رو توی تاسوعا و عاشورای 1396
ساختند توی شبکه 3 امسال پخش شده بودو صبح روز بعداز عاشورا هم پخش شده بود که من
قسمت نشد که ببینم ولی دانلودش کردم
پ ن : محسن آقا (پسردایی احمدم که شهید شدند) مدیر کل تامین اجتماعی کل خراسان رضوی
هستند و چند باری هم توی شبکه ی خراسان رضوی آوردنشون
محسن آقا(پسرداییم) که سوار اسب هستند و توی شبه نقش امام حسین(ع) رو دارند ️
پریناز ️
پریناز(نوه ی خاله نجمم)(دخترعموی امیرمهدی)و امیرمهدی(داداش امیرعلی)(نوه ی خاله نجمم)(پسر عموی پریناز)️️
در حال رفتن به دیدن شبیه خوانی
ستاره(خواهر سحر و امیرحسین)(دختر عمه ی پریناز و امیرعلی و امیرمهدی)️
پریناز ️
امیرعلی و امیرمهدی ️️