معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 7 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 21 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 36 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

دنیای خاطراتم

عکسای من در ماه رمضان امسال...

1394/4/24 1:25
نویسنده : معصومه باروئی
300 بازدید
اشتراک گذاری

 

به نام خدا .....
ببخشید که اینقدر این سه تا پستی که تا به الان گذاشتم مربوط به عکسهای بنده بود آخه الان دیگه اومدم با دوتا پست که یکیش مال عید نوروز و سال 1394 است که اومدم با

عکسهای سفره ی هفتسینمون و امید وارم که لذت ببرید....اینباراومدم باچندتا عکس از خودم که مربوط به یکی از روزهای ماه مبارک رمضان است که اونشب ما مهمان داشتیم

خانه یمان که مهمانانمان عبارت بودند از(مادر زنداداشم و پدر زنداداشم و برادر زنداداشم و دایی و زندایی زنداداشم و خواهر زنداداشم که یک سال از خود بنده بزرگتر است ) البته

داداش محمدم و زنداداش سمانه ام ظهر آمدند خانه یمان و بعدازظهری من و داداش و محمد و زنداداش سمانه ی گلم رفتیم داخل حیاط خانه یمان وچندتا عکس گرفتیم آخه

بابام توی حیاط خونمون یک عالمه سبزی و درخت میوه که میوه های گوناگونی نیز دارد و گل و گیاه و.......که آنها رشد کرده بودند و حیاط خانه یمان را زیباتر از هرروز کرده بودند

اومدم با یکسری عکس از خودم در آن روز درضمن آن روز والیبال ایران هم بود که ایران 3بر2 آن بازی را برد قربون هرچه قیرت ایرانی هست بشم من البته حضور ذهن ندارم که

تیم ملی والیبال کشورمون ایران با چه تیمی بازی داشت درذمن جا داره به بازیکنان تیم ملی والیبال کشورمون تبریک بگویم با اینکه باختند اما انصافا حقشون باخت نبود اما

اشکالی نداره همین که توانستند با بردشون توی بازی هایی که انجام دادند و به دست آوردند توانستند به ما وحتی وحتی به خود بنده نشون بدهند که می توانند برنده بشوند اما

شانس نداشتیم همین..... این هم از عکسهای بنده......

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 
 
 
 

 

پسندها (2)

نظرات (0)