معصومه باروئیمعصومه باروئی، تا این لحظه: 23 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ عزیزموبلاگ عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 60 سال و 7 روز سن داره
زنداداش سمانهزنداداش سمانه، تا این لحظه: 37 سال و 21 روز سن داره
داداش محمدداداش محمد، تا این لحظه: 36 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
داداش صادقداداش صادق، تا این لحظه: 35 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
داداش امیرداداش امیر، تا این لحظه: 33 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
زنداداش فروزانزنداداش فروزان، تا این لحظه: 32 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره
دبیر جانمدبیر جانم، تا این لحظه: 42 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
حسینحسین، تا این لحظه: 4 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
زنداداش نگارزنداداش نگار، تا این لحظه: 36 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره
سالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عقد داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
سالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانهسالگرد عروسی داداش محمد و زنداداش سمانه، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
سالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عقد داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه سن داره
سالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزانسالگرد عروسی داداش امیر و زنداداش فروزان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
سالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگارسالگرد عقد داداش صادق و زنداداش نگار، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

دنیای خاطراتم

تولد دوست عزیزم ...💋❤️

1396/9/14 22:45
نویسنده : معصومه باروئی
344 بازدید
اشتراک گذاری

به نــــــــــــــــــام خـــــــــــــدا ...


سلام به دوستان گلم . دوباره بعد از کلی مدت اومدم و خاطرات یک روز زیبا روز تولد دوست عزیزم

میمنت جان رو بنویسم که با دوستم فاطمه غافلگیرش کردیم.

واما از خاطرات امروز بگم و دیروز . از دیروز داشتم با دوست گلم فاطمه جان چت میکردم که آیامیمنت

میخواد تولد بگیره یا نه ؟ که فاطمه گفت نه نمیخواد بگیره اما شاید چند ماه دیگه بخواد بگیره ومنم به

فاطمه گفتم که برای میمنت کادو گرفتم و میخوام بهش بدم و فاطمه هم گفت میخوای بیای خونمون

که دوتامون غافلگیرش کنیم و منم گفتم آره و فاطمه هم گفتش که پس فردا (امروز) سرراه که دارم

میرم خونشون کیک بگیرم و ساعت های 3 اونجا باشم ومنم تا ساعت 2:30 دقیقه که رسیدم خونه

سریع ناهار خوردم و راه افتادم به سمت طرقبه (خونه ی فاطمه) و مغاره ی شیرینی فروشی هم

بسته بود. و با عجله رفتم خونه ی فاطمه ووقتی رسیدم خونشون (میمنت) هم بود ولی آروم و بی سر

و صدا وارد اتاق فاطمه شدیم و میمنت غافلگیر شد با اومدن من و البته تولد هم گرفته بودند و دوباره در

حضور من تولد گرفتند و دوباره میمنت شمع فوت کرد و آرزو کردش و منم کادوش رو دادم. و البته خواهر

زاده ی فاطمه هم که کلاس دوم ابتدایی هستش هم بود که اسمش یگانه هست.


وچهار نفری هم یک عکس بسیار زیبا گرفتیم. والبته من و میمنت و فاطمه هم جداگانه سلفی گرفتیم و

در کل روز بسیار عالی ای بودش


ممنون که هستید دوستای گلم


دوست عزیزم تولدت مبارک انشاالله تولد 117 سالگیت رو در کنار خانواده ی گلت جشن بگیری


واما کادویی که برای تولد میمنت گرفتم که سِتِ گوشواره و گردن بند و دست بند بود ، مبارک باشه

میمنت جان

پسندها (2)

نظرات (0)