روزه ی امسال ...
به نام خــــــــدا ... سلام به همگی شما دوستان گلم اومدم با یک پست جدید و با یک عالمه عکس ازخودم و محمدصدرا (نوه ی دایی مهدیم) (داداش یسنا و حلما)و عارفه(خواهر آزاده و علیرضا)(نوه ی دایی احمدم،اون داییم که شهید شده اند) که دیروز خونمون روضه داشتیم عین دوسال پیش و پنج شنبه ظهر موقعی که من و مامانم داشتیم سبزی پاک میکردیم وآماده میشدیم برای روضه ی فرداش(روز جمعه) خاله نجمه ام زنگ زدند و پرسیدند که صادق خونه است و منم گفتم نه سرکار هستش و خالمم به من گفتند هرموقع صادق اومدش بهش بگو که به من زنگ بزنه که باهاش هماهنگ کنم که چه ساعتی بعدازظهر بیاد دنبالم که من وقتی قطع کردم سریع زنگ زدم و داداش صا...