گردش به باغ همراه با خانواده...
به نام خدا ... جاتون خالی بود امروز همراه خانواده قرار گذاشتیم و رفتیم بیرون .و چند روز قبل یک قرار گذاشتیم با خانواده ی سمانه یعنی:(زنداداشم زن داداش محمد)بریم باغ داداش صادقم به همکارش صحبت کردوهمکارش گفت بیایید باغ پدربزرگم و ماهم از خدا خواسته بودیم رفتیم .سمانه،دایی سمانه،بابای سمانه،مامان سمانه،داداش سمانه وزهرا درماشین دایی سمانه بودند ومن و باباو مامان و صادق و محمد دریک ماشین بودیم وقتی رسیدیم به آنجا تا وسایل هاراگذاشتیم و پهن کردیم چند دقیقه ای طول کشید.وبعد محمد می خواست بره دنبال داداش امیر که امیر رو بیاره من هم گفتم با محمدبریم دنبال امیر وتا جای امام زاده یاسر ناصر وایستادیم تا سمانه اینا بیان که با ما بیا...